سرطان که باشد ..
هو الشافی
سرطان که باشد
غده هایش در وجود تو رخنه کرده اند اما
کم کم اعضای ِ بدن ِ مادر را از کار می اندازند ...
مادر را غده غده اش خواهد برد
سرطان که باشد
تو شیمی درمانی می شوی و موهایت دانه دانه می ریزند
اما مادرت دانه به دانه مو هایش را می کند ...
سرطان که باشد
قطره قطره دارویی که تا توی ِ خونت می خزد
همراه می شود با قطره قطره اشکی که از گونه ی مادر تا روی ِ دستت می خرد ...
سرطان که باشد ...
ــ
+ ابتدا ختم قرآن گرفتیم و دعا کردیم نباشد ، ولی بود ...
بعد از خدا خواستیم که خوش خیم باشد ولی گرید 2 در آمد
و هنوز مادر فکر می کند لخته خونیست که رگ گردن را مسدود کرده ... !
نگاش کردم ؛
- علی ، سرطان ... !
خندید و هیچ حرفی نزد
زمین رو نگاه کرد
- به چی فکر می کنی ؟!
- به ...
فقط گفت نمی خواستم ناراحتتون کنم ، از دهنم در رفت ...
یه آن فکر کردم یا نمیدونه سرطان چیه ( رشتش جوریه که میفهمه چی داره سرش میاد ولی بازم سر در نمیارم ! ) یا شوکس و باورش نشده
یاد حرف چند وقت پیشش افتادم ، تا چیزی برات سنگین نباشه از دهنت در نمیره ...
این حرفاش
این تطبیق دادنا
این روز ها
برای من
سنگینه ...
+ نمیدونی وقتی حرف می زد ، ذوق می کرد ، وسطاش می خندید و مکث می کرد ، یهویی نفس می گرفت ...
خدای من ...
سهم شما ؛
یک حمد شفا
التماس دعا
همین...
بعد نوشت : سر نوشتن این متن خیلی با خودم کلنجار رفتم ولی اینجا دفتر ِ روز نوشت های منه ...
قراره یه روزی ، بیام و نگاش کنم و به این حس آشفتگی و اضطراب بخندم که
یادته ؟!
دیدی تهشم دست خودش بود ؟!
دیدی تموم شد ؟!
دیدی دعا ها اثر کرد
دیدی ؟!
کلمات کلیدی :